۸سال شایدم بیشتر بلکه ۱۱ سال گذشته از اولین روزهای دوست داشتنمان روزهای که از سر شوق و حس و حال وصف نشدنی عاشقی بدون هیچی هرجا میرفتی میومدم حرف هیچکس واسم مهم نبود .اخ که چه روزای بود از تو بی حسی از من زجر کشیدن .هنوزم هستم اما چه فایده که رفتی و نیستی
یک سال دیگر گذشت .
خیالت تخت
یک روز
دقیقا نمی دانم کدام روز
اما شاید روزی حوالی تمام شدن دنیا
آنجا که مطمئن شوم
بعد از من
کسی تو را نخواهد داشت
از دلتنگی که هیچوقت عادت نبود
از دوست داشتنی که بند نیامد
از احساسی که حبس شد پشت نگاهم
و چشمهایت .که هیچوقت گذرشان به من نخورد !
از پشتم که خمیده شد زیر بار این همه تنهایی
از دستانم که لرزیدند پشت نوشتن حرفهایم
از اشکهایم که چه گرم بودن وقت سرد بودنت
از نگرانی ام پشت جواب ندادن هایت
و بدتر از آن . نبودنهایت
از آن آدم ضعیفی که ساخت از من ، غرورت .
یک روز
قبل از دیر شدن
قبل از انتها
قبل از ، از دست رفتنم
حرفها دارم برایت .
امروز روز من است .
درباره این سایت